رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

28 خرداد - جام جهانی

سلام پسر نازم گلم امروز ساعت 4:30 بعد ازظهر فوتبال ایران و کره جنوبی بود که اگر ایران می برد به جام جهانی  صعود میکردیم... و   ایران 1-0 برد.......... ما اراک نبودیم....اما به خاله ها حســــــــــــــابی خوش گذشته بود کلی تو خیابونها جشن بوده و فقط این عکسها از اون جشن به دستم رسید...جای ما چقدر خالی بود اونجا اینم عکسها : و امااااااااااااا زیباترین عکس... که من عاشقش شدم.... چقدر شادی به مردم این کشور می آید.. چقدر دلمان بهانه این جشن های بی مقدمه را می گرفت.. چقدر این پایکوبی ها به اجتماع حوالی مان می آید.. چقدر ته ق...
31 خرداد 1392

24خرداد-اینروزاااا

سلام عزیز دلم  گل من اینروزا تو حسابی شیرین زبونی میکنی و در عین حال شیطونی... اما خداییش تو این دو ساله اونقدر شیطنت کردنهات اذیت کننده نبوده ...وقتی بقیه وبلاگها را میخونم میبینم تو اصلااا اذیت نکردی... یعنی هیچ وقت من از دست تو وسایل را جمع نکردم...یا یکی از دوستان میگفت تموم وسایل خونمون یک متر بالای زمین گذاشتیم و دستگیره در کابینتها را در آوردم و نمیدونم پسرم میره رو میز تلویزیون و داخل بوفه و... اما تو هیچ وقت اینکارا را نکردی...البته شیطونی میکردی اما نه اونقدر که باعث اذیتم بشی...جالبه به بوفه خاله مهسا که تا پایینش پر از وسایل خوشگل و جذابه برای شما بچه ها و بوفه کامل بازه...اصلاااا تا حالا دست نزدی...
27 خرداد 1392

22 خرداد - رادین و این روزا

سلام گل من    پسرم دیروز قرار بود کولر خونه مامی تعمیر شه و تو که شب قبلش ساعت 10 خوابیده بودی تا ساعت 12 روز بعدش... منم به روال روزهای قبل که همیشه ساعت 4 تا 5 میخوابیدی... از ساعت 4 دست به کار شدم تا به سختی ساعت 6 خوابت برد هنوز چند ثانیه از خوابت نگذشته بود که آقایی که اومده بود کولر را درست کنه با صدای بـــــــــــــــــــــلند از تو کانال کولر داد زد روشنش کن... تو رو میگی سریع بلند شدی نشستی و گفتی آقایه چی میگه؟؟؟ منم که از خوابوندن تو نا امید شده بودم تو رو با مامی فرستادم بالای پشت بام... بعد از چند دقیقه دیدم صدای تو تو راهرو داره میاد که داد میزدی سَـــــــــــــــنام سَنام... ...
22 خرداد 1392

19 خرداد- این چند روزه

سلام عشقـــــــــــــــــــم  پسرم ما تو این یک هفته که اراک بودیم کلی مهمون و مهمون بازی کردیم و خوش گذروندیم. شنبه که قبلا بهت گفتم رفتیم خونه عمه من... یک شنبه دوستهای مامی اومدند خونمون دوشنبه هم دختر دایی های مامی اومدن تا فیلم عروسی خاله مهسا را ببینند...خاله ساره هم اومد و گفت فکر میکنم نی نی دارم تو دلم...منم کلی ذوق...شبم که رفت خونه بهم زنگید که بی بی چک دو خطه شده...منو میگی میخواستم بال در بیارم..آخه منو خاله ساره خیلی با هم صمیمی هستیم مثل دو تا خواهریم...حسم بهم میگه نی نی کوچولو پسمله و دوست خوبی هم برای تو میشه...فکر کنم اواخر بهمن دنیا بیاد ان شاا... سه شنبه ١٤ خرداد هم که بابا از ...
19 خرداد 1392

16خرداد-مسابقه وبلاگی

-این مسابقه رو از طرف دوست عزیزم دعوت شدم.... ١- بزرگترین ترس در زندگیت چیه؟ از دست دادن عزیزانم 2- اگر 24 ساعت نامرئی میشدی، چی کار میکردی؟ نمیدونم 3- اگر غول چراغ جادو، توانایی برآورده کردن یک آرزوی 5 الی 12 حرفت را داشته باشد،‌ آن آرزو چیست؟ برآورده شدن آرزوی رادینم 4- از میان اسب، پلنگ، سگ، گربه و عقاب کدامیک را دوست داری؟ عقاب 5- کارتون مورد علاقه دوران کودکیت؟ آن شرلی 6- در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ تقریبا از پس همه غذاها بر میام ٧- اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ قهر ٨- با مرغ، دریا، اورانیوم و خسته یک جمله بساز؟ میرم کنار دریا مرغ کباب میکنم و وقت...
16 خرداد 1392

13 خرداد - رادین و کادوی دایی سهند

سلام عسل من مامانی این چند روز که اراکیم حسابی سرمون شلوغه و بهمون خوش میگذره... تو هم که حسابی تو حیاط خونه مامی بازی میکنی ... دیروز مامی داشت حیاط را می شست تو هم با اصرار رفتی کمک مامی... کلی آب و جارو کردی ..بعد یک قسمت از باغچه که گود بود و آب زیادی جمع شده بود را تو با دریا اشتباه گرفتی و شروع کردی به سنگ انداختن داخل آب میگفتی سنگ بندازم... آخر سر تو را که سر تا پا خیس شده بودی را با کلی داد و بیداد آوردم تو خونه و لباسهاتو عوض کردم... عصرشم دو تا از همکارای مامی اومدند خونه مامی و تو حسابی شیطونی کردی... شبش هم رفتیم بالا پیش افسانه جون و پانته آ جون ...پانی جونم&...
14 خرداد 1392

11 خرداد- اراک

سلام عشقم پنجشنبه بود که با خاله فروغ اینا اومدیم اراک و بابا موند تهران... ان شاا... سه شنبه که تعطیل رسمیه میاد اراک... تو هم که عادت داری تا ساعت ١١-١٢ ظهر بخوابی اون روز ساعت ٧:٤٥ بیدار شد و اولش حالت خوب بود و خوش اخلاق بودی و اما نزدیک اراک دیگه داشت حوصلت سر میرفت و خوابت میومد حســــــــــــــــابی یک ساعتی خوابیدی تا رسیدیم... خلاصه که جمعه هم همش خونه بودیم اما یکهو ساعت ١١ شب با مامی و مهسا جون تصمیم گرفتیم بریم بیرون یه دوری بزنیم با سه چرخه جنابعالی راهی سه راه -باغ ملی شدیم و یکساعتی پیاده روی کردیم...تو اون یکساعت دو سه دفعه بارون گرفت و زود بند اومد و تو تا بارون می یومد سریع سراغ رعد و برق را ...
12 خرداد 1392

7 خرداد- اینروزا

سلام شازده کوچولوی من پسرم جدیدا تا صدایی از بیرون میای میگی سی دی ا هواپیما ا (صدای )یا سی دی ا رعد و بَقه...و باید حتما شما برید پشت پنجره و شاهد یکی از این دو مورد باشید... خلاصه امروز صدای جیغ خانومی که تو کوچه داشت بچشو دعوا میکرد را شنیدی و سریع گفتی بریم پنجره سی دی ا خویوووس بود (صدای خروس ) بود..وای که من و مهسا جون مردیم از خنده...همش میگفتی خیویوس دوو؟؟ تا اینکه چشمت به آنتن رو پشت بام همسایه افتاد و گفتی خویوس اوناهاش... اما من گفتم رادین اون خروس نیست که... رادین هم کلی دقت کرد و گفت توفَنگه (تفنگه ) توفنگه اونجا چسبیده... و باز هم موجبات خنده ما را فراهم نمودی... بعد یه نیم ساعتی پشت پنجره بود...
7 خرداد 1392